تب پیشونی من امشب دستات و میخواد...
دارم میرم سفر. هیچ حسی ندارم. دو سه ساعت دیگه باید راه بیفتم هنوز نه چمدون بستم نه حموم کردم نه این آشفته بازار رو یه کم جمع و جور کردم. خو از صب منتظر یه خبری از یه بی معرفت بودم :( اولش دلم میخواست زنگ بزنه بعد اس ام اس بعد گفتم یادش باشه یه تک زنگ بزنه حداقل!! الانم میگم مرده شور ببرتش خواستم صد سال سیاه خبری ازش نشه!!!
اگه موبایل قبلیم گم نمی شد و شمارتو داشتم...خودم بت زنگ میزدم پری
:-(...النه ننوشتی کجا میری...اگه ایندفه بیای اینجا و باز ....دیگه قهر می کنم بات...البته نه خیلی جدی..اونقدر که دلم آروم شه
سلام
خسته نباشید
این که شد همه در راه سفر؟؟؟؟
بابا باش ببینیم چکار میکنی.
ضمنا شما که قرار نبود کسی زنگ و...بزنه براتون حالا عوض شد تصمیمتون بازهم نتونستی دوام بیاری؟
در هرحال خوشحال میشیم که بیشتر اشنا بشیم باهاتون .
مجبور شدم کامنتت رو پاک کنم آخه اسمم رو نوشته بودی :(
:-( امان از ۳۲ سالگی من و پیری زودرس!
وای تو کی سی و دو سالت شد؟! اشکال نداره یه کم حواست رو جمع کنی درست میشه ؛)
یه بار دیگه پرچین رو بزار ببینم با کی نشستی روش.